توصیف صفحه چهل و دو دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو

انشا های من کلاس هشتم

سلام خیلی خوش اومدین

توصیف صفحه چهل و دو دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو

zahra
انشا های من کلاس هشتم سلام خیلی خوش اومدین

توصیف صفحه چهل و دو دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو

اهو احساس خنکی را کف پاهایش احساس میکند انگار که افتاب هم غروب کرده است  خورشید هم دیگر طاقت نیاورد و چشمانش را بست

دیگر در تاریکی شب شکارچی مشخص نبود خیال کرد که شکارچی دیگر رفته است اما تا خواست برگردد چشمان خیسش با برق عجیبی رو به رو شد

شکارچی رو به روی او قرار گرفت اهو هر چه  در توان داشت دوید و در اخر احساسش سوزش عجیبی را در پایش حس کرد اما اهمیتی نداد و خودش را در

کنار خار ها انداخت خبری از شکارچی نبود صدای ناله های ضعیفی گوشش را نوازش می کرد صدای فرزندش بود با سختی به سوی صدا می گشت  دید

فرزندش پشت سنگی افتاده بود و خار ها پاهای کم جانش را زخمی کرده بود مادر با ارامشی نگاهش را به او دوخت

دنبال پارچه ای است که به پای او ببندد اما فقط برگی پیدا کرد عجیب بود ان هم در دل کویر بر همین هم راضی بود ان را مداوا کرد و کنار فرزندش ارام گرفت

فردا موقع خوبی برای رفتن بود پای زخم شده اش امانش نمی داد اما ارام گرفت

سحرگاه خورشید باز برگشت اما .. . مادری را دید که بخاطر فرزندش دیشب برای همیشه از دست رفت و حالا در دل کویر دو اهو مانده اند یکی مادری که از

درد دوام نیاورد و دیگری اهویی که طاقت رفتن مادر را نداشت

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : جمعه 12 آذر 1395 | 10:19 | نویسنده : zahra |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.